42 دفتر خاطرات از خط مقدم

مسعود خلیلی ، دیپلمات افغان درباره وقایع نگاری زندگی در زمان جنگ ، تجربه نزدیک به مرگ و آینده افغانستان.

نگاه به جنگ در چشمان: مسعود خلیلی نه سال افغانستان را طی کرد و در طول راه 42 دفتر خاطرات نوشت که اکنون در قالب یک کتاب منتشر شده است. (منبع: عکس سریع توسط آرویند یاداو)

دیپلمات افغان مسعود خلیلی پس از اتمام کارشناسی ارشد خود در دانشگاه دهلی ، هنگامی که کمونیست ها قدرت را در کابل در آوریل 1978 به دست گرفتند ، برای دکترا ثبت نام کرده بود. پدرش ، شاعر و آکادمیک برجسته خلیل الله ، او را از بغداد ، جایی که سفیر افغانستان بود ، فراخواند. اخبار. وی به خلیلی هشدار داد که کمونیست ها آمده اند و روس ها نیز از آن پیروی خواهند کرد. برو دکترای خود را از کوه های افغانستان بگیر. '' خلیل الله به پسر 28 ساله خود گفت. خلیلی بلافاصله دهلی را ترک کرد و پیش از ورود به افغانستان به عنوان افسر سیاسی در پیشاور به شورشیان افغان پیوست.



ترس های خلیل الله سال بعد هنگامی که شوروی در دسامبر 1979 به افغانستان حمله کرد ، تحقق یافت. خلیلی در 9 سال آینده در سراسر کشور ، عمدتا بر روی الاغ خود ، از کشور عبور کرد تا افغانها را علیه اشغالگران بسیج کند. در بین فرار از گلوله ها ، ارتش سرخ و کا گ ب ، خلیلی توجه به خاطرات خود را خطاب به همسرش سهیله ، که در اردوگاه پناهندگان در پاکستان به همراه پسرش محمود زندگی می کردند ، قرار داد. در پایان جنگ ، او 42 دفتر خاطرات نوشت ، که اکنون در قالب کتابی به نام 'زمزمه های جنگ' منتشر شده است (انتشارات حکیم ؛ 375 روپیه): من هر ساعت یکبار (درباره) وضعیت بد ، رنج ، ترس ، می نوشتم. ایمان ، نوحه ، خنده و بالاتر از همه امید مردم. 'او گفت هندی اکسپرس به



بر اساس گزارش بازرس ویژه بازسازی افغانستان ، در سه دهه گذشته ، تغییرات کمی در افغانستان صورت گرفته است و طالبان حدود 35 درصد از مناطق را تحت کنترل خود دارند. خلیلی 66 ساله با صراحت می گوید: ما نتوانستیم رهبری صادقانه ایجاد کنیم. ما رئیس جمهور ، وزیران ، سفرا داریم. اما با نگاهی به گذشته ، او می گوید که افغان ها در برابر شوروی پیروز شدند اما در نهایت شکست خوردند زیرا آنها بینایی نداشتند. دخالت پاکستان سریع بود. در آن زمان ، ایران نیز به آنها و ازبکستان کمک می کرد. جنگی که به ما تحمیل شد و بعد از پنج سال طالبان آمد. سپس نیروهای ناتو… 11 سپتامبر ، و این تا کنون ادامه دارد. ”



اما خلیلی ، که در هند به عنوان سفیر خدمت می کرد و اکنون سفیر افغانستان در اسپانیا است ، همچنان امیدوار است و امیدهای خود را به نسل جدید بسته است.

philodendron hederaceum 'brasil'

ما پس از 16 سال (از سقوط دولت طالبان) یک نسل بسیار قوی و جدید داریم. من از آنها انتظار رهبری دارم. ”



اگرچه خلیلی در جنگ ضد شوروی سالم نماند ، اما هنگامی که دو بمب گذار انتحاری فرمانده مجاهدین افغان احمدشاه مسعود را در 9 سپتامبر 2001 ترور کردند ، تقریباً کشته شد. او ماه ها بین مرگ و زندگی در تاجیکستان و آلمان با صدها ترکش ترک خورده بود. در بدن او ، و از دست دادن جزئی بینایی. وقتی دکتر اشعه ایکس من را دید ، گفت: 'آه ، زیبا به نظر می رسد' ، انواع چیزهای شاعرانه گفت: 'این شب شبیه هزاران ستاره است ، این همه ترکش'.



خلیلی جان سالم به در برد اما هرگز واقعاً بر ضربه از دست دادن مسعود ، که به نظر او به عنوان یک رهبر بصیر و نترس نگاه می کرد ، غلبه نکرد. او به یاد آوردن چت با مسعود تا نیمه شب قبل از ترور وی بود. او درباره القاعده و طالبان صحبت می کرد. او محاصره شد (در سنگر خود دره پنجشیر). شاید در اطراف او دو تا سه هزار طالب وجود داشته باشد. اما او به خلیلی گفت که اهمیتی نمی دهد زیرا مردم با او هستند.

انواع درختان نخل را به من نشان دهید

آنها با هم شعر حافظ شاعر افسانه ای فارسی را خواندند ، کسی که مسعود دوستش داشت.



خلیلی در فاصله یک متری مسعود نشسته بود که مهاجمان انتحاری که خود را مصاحبه کننده و فیلمبردار نشان می دادند ، ضربه زدند. مهاجمان نزدیک به 14 روز اصرار داشتند تا با مسعود ملاقات داشته باشند. فرمانده (مسعود) از آنها متأسف شد که آنها را مجبور کرد 14 روز منتظر بمانند. او مرد متواضعی بود. ”



خلیلی یادآور شد که مهاجمان 15 سوال داشتند ، از جمله 8 سوال درباره اسامه بن لادن. آنها می خواستند بدانند چرا مسعود با لادن مخالف است و غیره.

فرمانده از سوالات خوشش نیامد (اما) گفت: خوب حالا شروع کن. ”خلیلی فقط چیزی را در گوش مسعود زمزمه کرده بود که مهاجمان خود را منفجر کردند. فکر می کنم آتش آبی و دست فرمانده را دیدم. دو ماه بعد ، طالبان پس از حمله آمریکا پس از 11 سپتامبر ، با کمک وفاداران مسعود نابود شدند.



خبر سقوط طالبان برای خلیلی یک تجربه تلخ و شیرین بود ، زیرا او روی تخت بیمارستان دراز کشید. پیروزی بدون مسعود یکسان نبود. ما برای اولین بار که ملاقات کردیم به هم نزدیک نبودیم زیرا من برای او بزرگتر (و) تحصیلکرده تر بودم. او اشتیاق مسعود را برای بازگشت به افغانستان در سال 1978 به یاد آورد. او معتقد بود مردم به رهبران محلی نیاز دارند. من معنی (رهبری) را به خوبی نمی دانستم. بنابراین ، او یک نوع بینایی داشت. او همیشه مردی با ایمان ، بینش و صداقت بود. خلیلی می گوید ما هر روز مرتکب اشتباهاتی می شدیم اما او کسی بود که سعی می کرد آنها را تکرار نکند. او می گوید مسعود همیشه برنامه عملی داشت و بر دعا از خدا ، بلکه با مردم بودن تأکید داشت. متأسفانه ، مردم آنقدر خوش شانس نبودند که شیر پنجشهر را در زمانی که بیشترین نیاز را به او داشتند همراه خود داشته باشند.