پاراور بهتر از پاریس. من شروع کردم ، سپس به پدرم خیره شدم ، که این جمله وحشتناک را به گونه ای بیان کرده بود که گویی این مورد پذیرفته ترین واقعیت زندگی است. این خلاف باورهای پرشور دخترم بود ، هر صفحه مجله ای براق که من آن را ثبت کرده بودم ، هر جمله ای که به صورت قاچاق وارد مغزم کرده بودم. کدام نویسنده مست گفت: 'اگر شما آنقدر خوش شانس هستید که در جوانی در پاریس زندگی کرده اید ، پس هر کجا که تا پایان عمر خود بروید ، برای شما باقی می ماند ، زیرا پاریس یک مهمانی متحرک است؟ همینگوی؟ همینگوی! من در برابر آن جمله ارنست چه دارم؟
من فقط این لغزش سرزمینی را دارم که به نظر می رسد پاهای خود را بین اقیانوس و آبهای پشتی کشیده است ، یک نمونه قهوه ای کمی شناخته شده بین آکوامارین و سبز خزه ای. پاراور مکانی با الگوهای به ظاهر قابل پیش بینی بود. و با این حال ، آن مکان به گذشته من تبدیل شد و حال من را شکل داد. وقتی راه می روم ، هرجا که راه می روم ، گل و لای آن به کف پایم چسبیده است.
پاراور دور از شهر نور بود. تاریکی بر آن روستای کوچک در کللام در کرالا در اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990 نزول می کرد ، به محض اینکه خانه ها بعد از شام تبدیل شدند: برنج و ماهی ، در هر خانه ، آخرین لکه قرمز کاری که از گل و لای برداشته شد. چتتی ، یک برگ کاری که به لبه می چسبد. برنج باقیمانده صبح روز بعد برای صبحانه ملایم در آب خیس می شود. خانه ای وجود داشت که چراغ ها هرگز خاموش نمی شد. ما پاریس خود را ایجاد کردیم زیرا از خاموش کردن تلویزیون جعبه ای دیانورا خودداری کردیم. ما تصور می کردیم که کنترل از راه دور هزینه ای غیر ضروری است و روی کاناپه کشیده شده است ، مانند نادیا کومانچی روی تیر ، و انگشت شست بزرگ خود را با مهارت انجام داد تا دستگیره ها را دستکاری کند.
آنجا بودم و در آن روستا بیدار بودم و انگشت روی دکمه بود که با پدرم به هر کشوری سرگردان شدم: گذرنامه او تمام شده بود. نیازی به داشتن یکی نداشتم ژوئن 1986. تلویزیون ما یک ساله بود ، دانه های آن به اندازه توپ تنیس بود و 20 مرد از محله هر شب به مدت یک ماه جلوی آن فشار می دادند. با آنها وارد زمین های فوتبال مکزیک شدم ، با بوی قهوه سیاه ، دود بیدی ، سیگارهای ویل و بی خوابی احاطه شده بودم. همه ما دیه گو مارادونا بودیم. یک فوتبال به پای چپ ما چسبیده بود. بعداً متوجه شدم که این اولین بار بود که دوردارشان تمام مسابقات جام جهانی را به صورت زنده پخش می کرد.
اگر ورزش بی خوابی خوشمزه ای بود ، هنر بدون برگ انجیر به وجود آمد. این درس شماره 2 بود و من دوباره آن را درخشش نیمه شب تلویزیون آموختم. من برای اولین بار برهنگی پیشانی را دیدم. راهبه پل کاکس و راهزن - گوسیا دوبروولسکا عادت خود را کنار گذاشت و ما پدرم را روی صندلی روبرویم تماشا کردیم ، گویی برهنگی طبیعی ترین ، زیباترین چیز در جهان است. آن لحظه سکوت بی ادعا بین ما دو چیز را به من آموخت. برهنگی مجبور نیست با فریاد تعجب ، انزجار ، شرم یا توهین همراه باشد. هنر فقط هست - به آن نگاه کنید.
در هنر بالا و هنر پایین و همه چیز در شعاع پنج کیلومتری در پاراور وجود داشت. هنر شب بنفش کاتکالی بود. ما روزنامه ها و حصیرها را روی زمین آغشته به شبنم در میان انبوهی از افراد مسن با لباس سفید پهن می کردیم-این را من به یاد دارم-و نالا و کیچاکا و پوتانا را تماشا می کردیم ، پلک های ما در نور چراغ در حالی که ماه از آسمان عبور می کرد ، افتاده بود. غرش آنها ما را بیدار کرد و آخرین تار را در بدن تکان داد. وقتی اجراهای استادان به پایان رسید ، ما هیچ وقت کف نمی زدیم. ما تازه بلند شدیم ، تشک هایمان را بالا زدیم و به سمت اولین روشنایی صبح رفتیم. اگر با دقت نگاه کنید ، هنوز هم می توانید یک قطره رنگ سبز کاتاکالی روی پیشانی من پیدا کنید. اگر لحظه ای بی حرکت بمانم ، باز هم می توانم در حال نواختن چنده در افق نامرئی را بشنوم.
هنر هفته نامه ارزان Manorama بود که هر هفته به خانه مادربزرگم می رسید ، مانند هر خانه دیگری در کرالا در اواخر دهه هشتاد. داستان داستانی سریالی آن-دختر فقیر هندو عاشق پسر ثروتمند مسیحی ، یكشی خونخوار در خانه ای باستانی-با نقاشی هایی از دختران بزرگ در دامن های بلند و بلوزهای شیک ارائه شد. همه آنها دارای چشمان بزرگ سرمه ای ، بینی زیبا و موهای صاف بودند که به باسن گرد آنها می رسید. آنها اولین ارتباطات عشق ، رابطه جنسی و تجاوز را به من دادند.
وقتی یکی از خویشاوندانم در خانه مرا مورد آزار و اذیت قرار داد ، من از دست او فرار کردم ، نه به این دلیل که بدن 10 ساله ام احساس کرده بود اشتباه است ، بلکه به این دلیل که رادا یا کلارا یا عایشه در یکی از این رمان ها با ترس و شرم و وحشت هنگامی که کسی تلاش می کرد عقب نشینی می کردند. برای سوء استفاده از آنها آنها به من اطلاع دادند که نباید به من دست بزنند یا به من دست بزنند ، نه در آنجا ، نه در هر کجا. این درست یا غلط تربیت جنسی 101 بود.
لیست نام گل های صورتی
پاراور همه چیز بود: خانه و جهان ، محلی و جهانی ، درست و غلط ، هنر و زندگی. عصر بی گناهی در آنجا شروع و پایان یافت. برجسته ترین کاست در پاراور ، کاست من است: Ezhavas. آنها یک جامعه حاشیه نشین و عقب مانده در ایالت هستند ، اگرچه در پاراور و همسایه مایاناد حتی در اواخر قرن نوزدهم تحصیل کرده و از وضعیت اقتصادی خوبی برخوردار بودند. در آن قسمت جزیره ای از سرزمین ، جایی که تعداد انگشت شماری از نایرها ، برخی مسلمانان ، بدون برهمن و تقریباً هیچ مسیحی وجود نداشت ، من دچار این توهم شدم که باور کنم الف) ما افراد برتر هستیم یا ب) که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که کاست مهم نیست. این توهم به طرز تحسین برانگیزی ادامه داشت تا این که در کالج Thiruvananthapuram ، وسواس کاست ، به دانشگاه رفتم. ناگهان ، هر نام دارای نام خانوادگی کاست به عنوان ضمیمه بود. ناگهان ، مردم شروع به پرسیدن آشکار کردند: پس طبقه شما چیست؟ یا با ظرافت ، پس نام کامل پدر شما چیست؟ من با شروع متوجه شدم که متعلق به پایه ای به نام OBC هستم. مدتی طول کشید تا به آن اختصار ، آن هویت ، سلام کنم.
پاراور در حال حاضر یک شهر کوچک است که در زمان به دام افتاده است. هنوز یک نانوایی خوب وجود دارد و پفک تخم مرغ آن (نیمی از تخم مرغ آب پز با پیاز تند که در شیرینی پف کرده قرار دارد) می تواند کاری را که پروفستل انجام داد ، یک بازار بزرگ ماهی (با برخی از بهترین آنچوی ها ، چاقوهای قرمز) با من انجام دهد. و karimeen در جهان) ، یک غرفه گل گران قیمت. هیچ مدرسه جدیدی وجود ندارد که بخواهم فرزندانم را به آنها بفرستم ، هیچ بیمارستان خوبی وجود ندارد که در آن خودم را به راحتی پذیرفته باشم. من ترجیح نمی دهم در خانه قدیمی و خرابم زندگی کنم که دیوارهایش کنده شده است. جایی که گهواره از دروازه وارد می شود ، از درخت گواوا بالا می رود و هر شب به اتاق زیر شیروانی می رود. من حتی خوشحالم که از آنچه که می تواند پارسیاییسم خفه کننده و همسایگان مزاحم آن باشد فرار کردم. با این حال من هرگز از پاراور جدا نشدم. من آن را آموختم ، ناخواسته آن را بازگو کردم.
اگر وجود من دارای محور است ، آنگاه آن را در آن زمین قهوه ای کج خواهید یافت. اگر گذشته من دارای پین کد باشد ، 691301 خواهد بود. اگر من را در برابر نور نگه دارید ، خواهید دید که آن مکان مانند یک علامت علامت در من می درخشد. این تنها جایی است که می توانم در آن آرامش داشته باشم. پاراور دیروز من و فردای آرزوی من است. پاراور بهتر از پاریس. من هرگز به پاریس نرفته ام ، درست است. اما شما هرگز به پاراور هم نرفته اید.