پس از کتاب 2013 او کلکته: دو سال در شهر ، و بارها در نوشته های خود به کلان شهر بازگشت ، نویسنده آمیت چادوری یکی دیگر از جنبه های فراموش شده شهر را با هجوم خود به هنر ارائه می دهد. او برای نمایشگاه خود از صاحبان اصلی مغازه های شیرینی فروشی در کلکته عکاسی کرده است 'صاحبان مغازه های شیرین کلکته' در خانه آسیا در لندن در افتتاحیه اوایل این ماه ، چودوری همچنین خوانده و گیتار می زد.
گزیده ای:
در دفترچه یادداشتی که ذکر کردید برای من پرتره صاحب شیرینی فروشی همان حال و هوایی را دارد که ممکن است تصویری از نویسنده ای مانند بانکیمچاندرا چاترجی در جلوی کتابی به زبان بنگالی داشته باشد. این هاله ای عجیب و غریب برای تصاویر 'مردان بزرگ' در بنگال پس از اواسط قرن نوزدهم است: نه با وضعیت و ثروت ، بلکه با چیز دیگری - شاید فردیت ؛ کمابیش از هیچ جا بیرون آمدن و تأثیر گذاشتن بر تاریخ. اگر می توانید این هاله را بیشتر توضیح دهید.
تعیین هاله بسیار دشوار است. من در بمبئی بزرگ شدم ، اما در سفر به کلکته با آن روبرو می شوم ، در کتابهایی که پسرعموهایم در مورد 'مردان بزرگ' دوران رنسانس بنگال داشتند - مانند مایکل مادوسودان دات ، ویدیاساگار ، راجا رام موهان روی - که پرتره های آنها خلق و خوی گوناگونی را به تصویر می کشید. که هم با شخصیت آنها و هم با عصر تاریخی جدیدی که در آن زندگی می کردند قابل تشخیص بود. در دنیای کودکی ما ، تصاویر نشان دهنده نوعی جادوی سکولار بودند. اما پرتره هایی نیز روی دیوارهایی وجود داشت که مرزهای سکولار و مقدس را در بر می گرفتند ، مانند تصویر راماکریشنا پارامانسا - مردی که 'قدیس' بود ، اما در مدرنیته پرتاب شده بود. من فکر می کنم که شیرینی فروشی فضایی قابل مقایسه است. آن هاله را دارد یا داشت. هاله چیزی جدید و غیرقابل توضیح است که به قرن نوزدهم برمی گردد. هنگامی که شروع به مشاهده پرتره های موسسان مغازه ها می کنید ، می بینید که چگونه آنها هم فضایی را اشغال کرده و هم فضای مورد نظر من را مشخص می کنند.
چه زمانی این پروژه را مفهومی کردید آیا هدف این بود که این مردانی را که در غیر این صورت ناشناخته هستند ، شرح دهیم؟
لحظه دقیق تصور آن را به خاطر نمی آورم. من چند سال پیش ، شاید در سال 2009-2008 ، درباره آن و چند پروژه دیگر به عنوان امکانات هنری و مفهومی فکر کردم. من در مورد این پروژه ها در قطعه ای به نام 'هذیان هنری' برای فهرست خاصی نوشتم که در سال 2010 توسط خانه حراج هنر انگلیس ، فیلیپس دو پوری ، پس از درخواست کارن رایت ، که سالها سردبیر مجله بود ، منتشر شد. نقاشان مدرن ، و چه کسی مسئول تهیه آن فهرست بود. من این قطعه را 'هنر-هذیان' نامیدم ، زیرا البته ، من در لحظه ای که انگیزه ام را داشتم ، به دلیل غیرقابل قبول و غیرقابل توصیف بودن آن را رد کردم. آیا نویسنده و موسیقیدان اکنون باید به هنر روی آورد؟ این یک فکر پوچ به نظر می رسید و به معنای بازکردن خود برای تمسخر بیشتر بود. اما ایده ها از بین نمی روند
با شروع به کار در The Sweet Shop صاحبان کلکته ، من هیچ اراده ای برای نجات ، نجات یا بایگانی مردان ناشناس نداشتم ، اما در جستجوی یک خلاقیت خلاقانه در رابطه با یک عمل - تولید یک اثر هنری از طریق احساس هیجان انگیز هیجان انگیز و درخواست خودم ، 'آیا این منطقی است؟' اما بله ، من همیشه به سمت ناشناخته ها و نامرئی ها کشیده می شوم ، به این معنا که به آنچه ما هر روز می بینیم کشیده می شود ، اما لزوماً به آن توجه نمی کنیم.
اگر ممکن است کمی در مورد انجام پروژه صحبت کنید.
یکی از دوستانم ، راجر السگود ، که تهیه کننده رادیویی مستقل برای بی بی سی است و در پروژه هایی در گذشته برای رادیو و موسیقی با من همکاری کرده است ، شروع به ترغیب من کرد تا ایده ام را در دست بگیرم و پروژه را تکمیل کنم. من نیز در دو سال گذشته به خودم می گفتم که باید پیگیری کنم و این کار را انجام دهم ، صرف نظر از اینکه چه کسی ممکن است برای دیگران جالب باشد یا نه. بنابراین از عکاسی به نام ساحلی داس ، که در مالدا و کلکته زندگی می کند ، و تصاویر او از صحنه های مبهم روزمره را دوست دارم ، خواستم تا مرا در شیرینی فروشی های کلکته شمالی و جنوبی همراهی کند. من خودم مطمئن نبودم که عکس می گیرم. ساحلی دوربین DSLR خود را با خود برد. هر مغازه ای دیگر این پرتره ها را ندارد ، اما در دو روز گرم آوریل ، ما از پانزده یا بیشتر مکان بازدید کردیم و آنها را جستجو کردیم. من از یافتن یکی در ناکور ناامید شدم ، که یک شیرینی فروشی محترم در شمال است که از هر نظر دیگر شگفت انگیز است. در حالی که ساحلی عکس می گرفت ، من عکس های پشتیبان را با iPhone خود گرفتم. اینها مواردی هستند که من در نهایت استفاده کردم: زیرا آنها را رنگ آمیزی کرده بودم ، و آنها به طور ناخواسته آهنگهای فوق العاده اصلی را ضبط کردند.
در افتتاحیه ، موسیقی نیز وجود داشت. آواز می خواندی ، گیتار می زدی موسیقی همچنین عنصری در چندین رمان شماست. موسیقی چیست که آن را به بخشی جدایی ناپذیر از پروژه های شما تبدیل می کند؟
من و گیتاریستم ، آدام مور ، موسیقی می نواختیم ، مجموعه ای جداگانه که شامل برخی از قطعاتی بود که در دو سی دی تجربی من ، This Is Not Fusion و Found Music یافت می شد ، و بله ، من گیتار می نواختم - ابزاری که من در نوجوانی به طور مرتب می نواختم تا زمانی که به موسیقی کلاسیک هندی روی آوردم ، و اکنون از آن برای اهداف آهنگسازی استفاده می کنم. مجموعه unplugged مرحله جدیدی در موسیقی است که من با آن آزمایش می کنم. به من این امکان را می دهد که صدایی را غالباً همراه با یک رگ ، که با نواختن با گروه متفاوت است ، کشف کنم ، زیرا به آهنگ و غالباً بداهه نوازی پیچیده موسیقی اجازه می دهد در آن حوزه آکوستیک بسیار خوش آهنگ ساکن شوند. من همچنین آهنگی به نام 'خنده' را که در نوزده سالگی در رادیو همه هند آهنگسازی و خوانده بودم زنده کردم. من یک نوار پخش شده از تقریباً 35 سال پیش داشتم و آن را به گیتاریست خود منتقل کردم. بنابراین این اجرا همچنین دارای یک عنصر اتوبیوگرافی بود.
چه عاملی باعث شد که در عرصه عمومی به هنر بپردازید؟ آیا چیزی است که مدتی در نظر داشتید؟
مدتی است که زندگی من در لحظات خاصی به هنر تبدیل می شود ، یا به نوعی خلق تبدیل می شود ، همانطور که مشغول شده ام ، همانطور که در کتاب «دوست جوانم» توضیح داده ام ، در مورد اینکه چگونه ممکن است نه تنها در مورد آن بنویسیم زندگی ، اما چگونه زندگی و نوشتار غیرقابل تشخیص است. آیا برای هنرمند شدن نیاز به نقاش ماهر است؟ این سوالی است که من - با کمی لرز - فعلاً آن را به یک طرف تنظیم کردم.
مانند پروژه هنری ، چندین نوشته شما نیز در کلکته است. در برخی از مصاحبه های قبلی خود اشاره کرده اید که چگونه شهر اولین طعم مدرنیته را به شما داده است. گفته می شود که کلکته بخشی از هند جدید است ، اما به نوعی مقاوم است. اگر می توانید در مورد این رابطه با کلکته و نحوه قرارگیری آن در هند مدرن بحث کنید.
من این حقیقت را دوست دارم که شما از عبارت 'طعم مدرنیته' استفاده می کنید ، زیرا ، به نوعی ، این همان چیزی است که شیرینی فروشی ها شامل آن می شود. می توانید چیزی را در آنجا بچشید که قابل تشخیص است و واقعاً نمی توانید روی مواد آن انگشت بگذارید. شما نه تنها شیرینی ، بلکه فضای پوسیدگی که در آن تولید و نمایش داده می شود را مزه می کنید. این شیرینی ها نوعی آزمایش آوانگارد در بنگال قرن هجدهم و نوزدهم هستند. خود چانه ، که بسیاری از آنها ساخته شده اند ، توسط پرتغالی ها به مردم محلی معرفی شد. من به مردم شناسی یا جامعه شناسی علاقه ای ندارم. من به نسل پیوسته و دگردیسی زندگی که مدرنیته بنگالی در دو قرن گذشته نشان می داد علاقه دارم. این چیزی است که من را تحریک می کند و هنوز هم گاهی اوقات من را شگفت زده می کند.
شخصیت های شما اغلب در کلکته ، بمبئی ، لندن (همه شهرهایی که در آن ساکن بوده اید) مستقر هستند ، اما به ندرت با محیط اطراف خود راحت هستند. نظر شما در مورد خانه چیست؟
در آخرین رمان من ، دوست جوانی من ، راوی اشاره می کند که ما حتی پس از گذراندن یک شب بیرون به اتاق هتلی که در آن شب را در یک شهر می گذرانیم به عنوان 'خانه' اشاره می کنیم: 'خوب ، بهتر است اکنون به خانه برگردم. 'خانه جایی است که وقتی روز به پایان می رسد به آنجا باز می گردی.
سال گذشته ، شما قطعه ای درباره بوپن خخار برای گاردین نوشته بودید ، در حالی که نمایشگاه او در تیت مدرن برپا بود. چند روز بعد ، جاناتان جونز ، منتقد هنری ، در همان نشریه نقدی منفی بر نمایشگاه داشت. نظر شما در مورد آن قطعه چیست؟ آیا با نگاهی به تصویر بزرگتر ، آیا فکر می کنید ، گاهی ، غرب از هنرهای متنی در این سوی جهان باز می ماند؟
قطعه جاناتان جونز به طرز شگفت انگیزی بد نوشته شده است. این یک یادآوری واضح است که نوشتن نظرات عابران پیاده و خود راضی حق هندی های آنگلوفون نیست. مانند همه داوران بد ، او از سابقه موضوعی که با آن سر و کار دارد بی توجه است. او ادعا می کند که نقاشی های خخار در 'برهه زمانی نوی فیگوراتیو 1980s' گیر کرده است ، اگرچه خاخار در اواخر دهه شصت به سبک فوق العاده خود رسید. او نیز مانند منتقدان بد بزها را با گاو اشتباه می گیرد زیرا هر دو شاخ دارند. مقایسه با آثار تزئینی بریل کوک و استیون کمپبل بسیار اسرارآمیز و شرم آور است. شما هرگز نمی توانید یک نقاشی خخار را در رستوران بگذارید ، همانطور که می توانید یک آشپزخانه بریل بپزید ، زیرا در پس زمینه باقی نمی ماند: این نقاشی مبهم کننده ، خاص و نگران کننده است و هرگز عمومی و آرامش بخش نیست.
آیا صاحبان فروشگاه شیرین کلکته به هند نیز سفر خواهند کرد؟ آیا عمداً ابتدا در خارج از کشور افتتاح شد؟
من خیلی دوست دارم که در هند نمایش داده شود. این فیلم ابتدا در لندن نمایش داده شد زیرا انگلیسی که من با او کار کرده ام به من فشار آورد تا کار را تکمیل کنم ، و خانه آسیا در لندن به این ایده باز بود.