آهنگی که زندگی من را نجات داد

شکست یک ساله در مدرسه، جهان را آنطور که می شناسد تغییر می دهد. تا اینکه آهنگی از راه می رسد که تنهایی و شرم سال قبل را از بین ببرد.

آهنگی که زندگی من را نجات دادتصویر: CR Sasikumar

وقتی برای اولین بار صدای My Heart Will Go On را شنیدید کجا بودید؟ می دانید، آن زوزه ملودراماتیک یک آهنگ عاشقانه که در اواخر دهه 1990 جهان را فرا گرفت، آهنگی که بر امواج رادیویی و صفحه های تلویزیونی حکومت می کرد، وقتی زنگ خانه همسایه تان را به صدا درآوردید یا از کارت موسیقی روز ولنتاین در هوا پخش می شد. - آهنگی که اکنون دوست داریم از آن متنفر باشیم زیرا تقریبا شرم آور است که اعتراف کنیم که چقدر در سال 1998 به آن گوش داده ایم. زندگی من را نجات داد



یادم می آید که وقتی آهنگ را شنیدم کجا بودم، 13 و سه ربع ساله، تنها چند هفته تا دریافت کارنامه کلاس هشتم فاصله داشت. وقتی من و مادرم برای جمع آوری آن از مدرسه رفتیم، آسمان خاکستری بود، بارانی بود که در ماه مارس در کلکته نامشخص بود، انگار کائنات می دانست چه خواهد آمد. در سمت چپ کارنامه، ترکیب شکست انتخابی من - ریاضی، فیزیک و شیمی - در پایین سمت راست نوشته شده بود که با جوهر قرمز تبلیغ نشده بود. مادرم روی پاشنه اش چرخید و از ساختمان بیرون رفت. او که یک معلم انگلیسی در مدرسه دیگری در کلکته بود، آنقدر مغرور بود که از مدیر مدرسه التماس کرد که سه نمره ای را که در شیمی برای ارتقاء به کلاس نهم لازم داشتم، دریافت کند. من با هم تگ کردم و به آخرین آهنگی که قبل از رفتن به مدرسه در MTV تماشا می کردم فکر می کردم. این موفقیت همه‌جانبه مدونا Frozen بود: چگونه زندگی می‌تواند آن چیزی باشد که شما می‌خواهید؟ یخ زده ای، وقتی قلبت باز نیست.



من احمقی بودم که فکر می کردم می توانم با ساعت ها درس نخواندن و تماشای ام تی وی خلاص شوم. تا کلاس هشتم، پدرم به این دلیل که من و برادرم برای همیشه به صفحه نمایش می چسبیم، درس نمی خوانیم و در امتحانات مردود می شویم، از اتصال کابلی خودداری کرده بود. یک سال بعد از اینکه او تسلیم اشتیاقش برای تماشای فوتبال در اواخر شب شد، به او ثابت کردم که درست می‌گوید. من در کلاس هشتم شکست خوردم زیرا عاشق بک استریت بویز بودم و مدام MTV را تماشا می کردم تا حتی یک ویدیو را از دست ندهم. این تمام حقیقت است و گروه پسر هرگز قیمتی را که من برای عشقم پرداختم، نمی دانند.



شکست در سال، جهان را آنطور که می دانستم تغییر داد. در طول شب، به نظر می‌رسید محوری که روی آن می‌چرخید از زیر شکسته شده بود و هر چیزی که دوست داشتم از همه طرف از من دور می‌شد. من دوستانم را در مدرسه از دست دادم زیرا هر مکالمه‌ای با ترحم و شرم من همراه بود. ناامیدی در چهره پدر و مادرم تا آخر عمر حک شده بود. در مدرسه، گروه جدید با من رفتار ناخوشایندی داشتند، برخی از معلمان دست بلند من را نادیده گرفتند زیرا قبلاً متن را بررسی کرده بودم. من قبلاً بچه خوشبختی بودم و از یک شیطنت به شیطنت دیگر می پریدم. اکنون پاهایم به شدت روی زمین می‌آیند و میل من برای نامرئی شدن سنگین است.

مانند بسیاری از نوجوانان دیگر، من اجازه تماشای تایتانیک را نداشتم، زیرا شخصیت کیت وینسلت می خواست مانند یکی از آن دختران فرانسوی ترسیم شود. نمی‌توانستم آن را از طریق کابل تماشا کنم، زیرا از تماشای تلویزیون منع شده بودم. اما گریزی وجود نداشت My Heart Will Go On - و من آهنگ را از همان لحظه ای که آن را شنیدم دوست داشتم. با این حال، اشعار کمی عجیب و غریب بود. نمی‌توانستم بفهمم که چرا دیون می‌خواند تو آمده‌ای تا به تو نشان دهم، ادامه بده... و یک بار دیگر دری را باز می‌کنی که فقط می‌توانست نوشته شود چون بیشتر با در قافیه است. اما هیچ چیز درمانی بیشتر از بستن کمربند آن آهنگ در تراس جایی که من به آنجا پناه بردم وجود نداشت، زیرا هوای خانه از سرزنش بسیار غلیظ بود. در میان رخت‌شویی همسایه‌ام ایستاده بودم، من دیون بودم، دست‌هایم را باز کرده بودم، سرم را به عقب انداخته بودم و تقریباً فریاد می‌زدم: «نه‌آآر، فاآآر، هر جا که زیر آسمان باز هستی.



چند ماه بعد، وقتی مسابقه استعدادیابی بین خانه ای در مدرسه اعلام شد، برای نمایندگی خانه سبز تست دادم و برای دور نهایی انتخاب شدم. روز مسابقه، جلوی کل مدرسه ایستادم، چشمانم را بستم و آواز خواندم. در آن لحظه، متوجه شدم که آمده ای تا نشان بدهی چه معنایی برای من دارد - آمده بودم تا به همکلاسی ها و معلمانم نشانم دهم، تا به آنها نشان دهم که من فقط دختری نیستم که عقب مانده، آن شکست در ریاضیات ( و شیمی، و فیزیک) قرار نبود من را بشکند، اینکه من برای چیزی خوب بودم، همینطور که بودم کافی بودم. گاهی اوقات، وقتی طوری می خوانید که به معنای کلمات هستید، این احتمال وجود دارد که برنده شوید. من کردم.



دنیا برای برندگان خوب است و از آن روز به بعد همه چیز تغییر کرد. معلمان من مهربان تر بودند، حتی خانم Varghese، معلم شیمی، که اکنون به من اجازه داد سر شما را پایین بیاندازم، درمان هر بیماری را که دانش آموزان مدرسه می شناسند. اعتماد به نفس و جثه ام بیشتر شد (اشتهایم برگشته بود) و به زودی در مسابقات موسیقی نماینده مدرسه ام بودم.

در یکی از اینها، پدرم آمد تا به من گوش دهد. یک مرد کم حرف، اقتصادش با کلمات آنقدر قابل توجه است که می تواند در همان جمله شما را پاداش و تنبیه کند. در راه برگشت، در سکوت نشستیم، او هیچ اشاره ای به تشویق ایستاده من نکرد، معلمانی که با کلماتی درخشان درباره من صحبت می کردند، فقط می گفتند: 'خوب خواندی، خیلی واضح بودی.' بعداً مادرم به من گفت که آن شب چقدر به من افتخار می کند.



سال بعد، من عاشق پسری شدم که آهنگ مورد علاقه اش در آن زمان My Heart Will Go On بود. به یاد دارم که بارها آن را برای او خواندم، به این امید که باعث شود او دوباره مرا دوست داشته باشد. وقتی او با موفقیت با من دوست شد، می دانستم که این آهنگ به من خدمت کرده است، اما زمان آن رسیده بود که متوقف شوم.