نعمت سادات نویسنده هفته گذشته چهل ساله شد و با رونمایی از اولین رمان خود بافنده فرش (399 روپیه ، خانه تصادفی پنگوئن) در هتل امپریال دهلی نو جشن گرفت. او در افغانستان متولد شد ، تنها پنج سال داشت که پس از شروع جنگ در سال 1979 با مادر و خواهر و برادرش به ایالات متحده گریخت. زندگی در جنوب کالیفرنیا طبق معمول ادامه یافت تا اینکه 11 سپتامبر اتفاق افتاد. به زودی سادات به ساحل شرقی نقل مکان کرد و در هاروارد و کلمبیا تحصیل کرد. در 23 سالگی ، او به عنوان همجنسگرا ظاهر شد ، اما هفت سال بعد به خانواده اطلاع داده شد. در سال 2012 ، این روزنامه نگار به دلیل آغاز یک جنبش زیرزمینی برای حقوق دگرباشان در افغانستان ، هنگامی که در دانشگاه آمریکایی افغانستان تدریس می کرد ، خبرساز شد. اکنون کتاب او نقطه بحث است. این فیلم داستان کنشیکا ، پسر 16 ساله یکی از فروشندگان برجسته فرش در افغانستان را روایت می کند که عاشق دوستش میهن می شود. آنها عاشقانه خود را برای جلوگیری از مجازات اعدام در نظر گرفته شده برای کسانی که به نظر می رسد کونی (یک اصطلاح تحقیرآمیز برای مردان همجنسگرا) محرمانه نگه می دارند. این کتاب جستجوهای Kanishka برای یافتن Maihan را پس از جدایی این دو در طول جنگ شرح می دهد. گزیده ای از مصاحبه با سادات:
این کتاب چگونه به وجود آمد؟ ماشه ای وجود داشت؟
من فکر می کنم این به دلیل طرد شدن و آزار و اذیتی بود که نه تنها به خاطر همجنسگرایی بلکه به دلیل مهاجرت افغان بودن با آن روبرو شدم. هویت من از یک مسلمان و مهاجر در آمریکا آمده است ، به نظر می رسد یک تهدید است. پس از 11 سپتامبر ، وضعیت بدتر شد. من خودم را آموزش دیدم تا به مردم نشان دهم که به اندازه آنها موفق هستم. اما فایده ای نداشت زیرا در آن زمان من به تهدیدی برای فرهنگ غالب آمریکای سفید تبدیل شده بودم. بنابراین به فکر ایجاد شخصیتی افتادم که بتواند این زنجیرهای ستم را از بین ببرد و با هویت او قدرتمند شود. این همان کاری است که Kanishka انجام می دهد وقتی به مادرش می آید و مسیر خود را ترسیم می کند. او ارتباط خود را با خانواده قطع نمی کند. این داستان برای ناشران تکان دهنده بود زیرا آنها احساس کردند که دقیق نیست. بیش از 450 نماینده این نسخه را به این دلیل رد کردند که بازار برای آن وجود نخواهد داشت.
عنکبوت هایی با پاهای قرمز و سفید
چگونه داستان را توسعه دادید؟
فکر می کنم من و Kanishka ارزش های اصلی مشترکی داریم. او در ابتدا با ترس و تردید پوشانده شده است ، اما بر آن غلبه کرده و شجاعت گفتن را پیدا می کند. وقتی خوانندگان در اردوگاه پناهندگان در پاکستان به سر می برند و به آمریکا سفر می کنند ، خوانندگان آنها را از وضعیت خانواده رنج می برند. همچنین در مورد استثمار کودکان در صنعت قالیبافی در افغانستان بحث شده است. قالیبافی با اقتصاد جنگ گره خورده است. پاکستان توانست از مهاجرت قالیبافان با استعداد افغان که به این کشور نقل مکان کرده اند سود ببرد. اما طبقه متوسط نمی خواهد وارد قالیبافی شود ، به همین دلیل است که پدر Kanishka به این حرفه اعتراض می کند. این نیز روایت بلوغ یک هنرمند است.
گیاهان فضای باز که به آب زیادی نیاز ندارند
چرا نام آن را قالیباف گذاشتید؟
من نمادگرایی بادبادک باز را دوست دارم. علاوه بر کشاورزی ، صنایع دستی افغانستان منبع اصلی درآمد مردم بوده و قالی بافی حرفه ای پردرآمد بوده است. فرش ها در غرب تقاضای زیادی داشتند. بنابراین من فکر می کنم این عنوان تاریخ ، فرهنگ ، سیاست و ادبیات آن مکان را با هم می بافد.
روند نگارش کتاب چقدر دشوار بود؟
نوشتن فوق العاده سخت بود. اکثر همسالان من در آکسفورد در سنین پایین کلاسهای روسی و فرانسوی را خوانده بودند. من بعد از دبیرستان به طور جدی خواندن را شروع کردم ، به ویژه در مورد افغانستان و سیاست خارجی ایالات متحده. نویسندگان هندی مانند آرویند آدیگا و کیران دسای نیز بر من تأثیر گذاشتند. غنای کیران و گستردگی آن در زمینه The The ارث از دست دادن واقعاً من را تشویق کرد. فکر می کنم از دست دادن دوران طلایی بهشت را به ارث برده ام. در حالی که در جامعه دیاسپورا در جنوب کالیفرنیا بزرگ می شدیم ، ما داستان هایی از بزرگان خود می شنیدیم. مردم از من درباره مدت کمی که در افغانستان گذرانده ام س questionال می کنند ، اما نمی دانند که من یک نام خانوادگی در این کشور هستم. من نقش یک تراجنسیتی را در نمایشی در بریتانیا نوشته بودم و مجبور شدم لباس های متقاطع بپوشم. این عکس ها توسط مردم افغانستان در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته شد. من پس از دریافت فتوا و تهدید به مرگ به خانه بازگشتم و توسط نزدیکان و عزیزانم دوری شد. من دیشب (در جشن معرفی کتاب) گریه کردم ، زیرا احساس می کنم خانه ای با سرخپوستان پیدا کرده ام. من هیچ وقت با افغانی بودن ، پناهندگی ، قهوه ای بودن ، همجنس گرا بودن و مسلمان بودن در آمریکا احساس یکپارچگی نکرده ام.
انواع درختان در هند
شما نوشتن کتاب را 11 سال قبل شروع کردید. چرا اینقدر طول کشید؟
من از نوشتن این کتاب در روزی که باراک اوباما به جای هیلاری کلینتون برای انتخابات ریاست جمهوری نامزد شد ، الهام گرفتم. من این داستان را درون خودم بسته بندی کرده بودم. این به اندازه ایجاد یک داستان عاشقانه نبود ، به اندازه ایجاد یک آلترهو در جایی بود که کانشکا دوستان دوران کودکی خود را داشت که از او حمایت می کردند - از جمله دوستان مردی که من نداشتم. من با پسر عموها و عروسک های آنها بازی کردم. این برای من نوعی فانتزی رادیکال فرار بود ، جایی که من در افغانستان بزرگ می شوم و عاشقانه می شوم. من فکر کردم اگر یک سیاهپوست دو نژادی بتواند نامزد چنین حزب سیاسی قدرتمندی در ایالات متحده شود ، مطمئناً می توانم این کتاب را بنویسم. در چند هفته آینده ، من احساسات زیادی را تجربه کردم و بیش از 45000 کلمه نوشتم. این یک تجربه کاتارتیک بود. پس از اقامت من در کابل ، هیچکس نمی خواست به من شغلی بدهد و پدرم اجازه نمی داد که به خانه بیایم. فقط در صورت بازگشت به کمد می توانم به خانه بروم. خواهر و برادرهایم نیز از من حمایت نمی کردند و من مجبور بودم در یک سرپناه بی سرپناه زندگی کنم. خواهرم می خواست که من خواهرزاده های دوقلوی خود را ملاقات کنم و در آن زمان بود که خانواده ام وضعیت من را مشاهده کردند - شپش در موهای من ، مشکلات پوستی و وزن. مادرم از من خواست که با او زندگی کنم ، کار پیدا نکنم و فقط روی قالیباف تمرکز کنم. فکر می کنم این رمان مرا نجات داد زیرا لحظاتی وجود داشت که آرزو می کردم مرده باشم ، اما نوشتن مرا زنده نگه داشت.